امتحان، ضرورت تربیت الهی
قسمت چهارم
همان طور که پیشتر اشاره شد مسأله امتحان براى تحقق هدف آفرینش یک ضرورت است؛ چرا که حقیقت امتحان الهى، فراهم کردن زمینه اى مناسب براى رشد استعدادها و به ظهور و بروز رساندن مکنونات و منویات قلبى است که در کنه قلب انسان وجود دارد و همیشه آشکار نیست و حتى گاهى خود انسان نیز از آن غافل است. کسانى که ادعاى ایمان دارند، باید در عمل صدق ادعاى خود را اثبات کنند، و به همین دلیل باید مورد آزمایش قرار گیرند تا مشخص شود چه اندازه راست مى گویند؛ «فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ»1. در این جا لازم است ابتدا چند نکته درباره صدق و کذب یادآور شوم. گاهى انسان ادعایى مى کند، ولى توجه دارد که قلباً هیچ اعتقادى به آن ادعا ندارد و فقط به خاطر مصلحت روزگار و براى فریب دادن دیگران چنین ادعایى مى کند، این همان نفاق معروف است که آیات فراوانى در قرآن درباره آن نازل شده است. تا جایى که یک سوره کامل درباره منافقین است «إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ»2 منافقین نزد تو مى آیند و اظهار ایمان مى کنند و مى گویند ما به رسالت شما ایمان داریم، خدا هم مى داند که تو رسالت دارى؛ ولى خدا شهادت مى دهد که منافقینى که ادعاى ایمان مى کنند دروغ مى گویند. این «کذب» آشکار است که تنها به خاطر حفظ جان و مال و موقعیتشان گفتند ما ایمان داریم، کسانى که با دیدن مؤمنین مى گویند: ما با شما یکى هستیم، با شما هم صف و همسنگر هستیم و زمانى که در خلوت با یاران خودشان مى نشینند مى گویند: اینها را به مسخره گرفتیم؛ «وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ»3. در نقطه مقابل کذب صریح، صدق مطلق قرار دارد. به کسانى که مى گویند ایمان آوردیم و در عمل به دستورات خدا و پیغمبر هیچگاه کوتاهى نکردند و هر چه ادعا مى کنند در عمل نیز آن را اثبات مى کنند، «صدیق» مى گویند. «أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ»4؛ این صدق مطلق است که مدعى آن هر چه مى گوید، به آن پایبند است و ذره اى شک و شبهه اى در آن ندارد و در عمل نیز آن را اثبات مى کند، در مقابل آن نفاق بیّن قرار دارد. در این جا لازم است تذکر داده شود که اگر کسى ادعاى اعتقاد کرد و حداقل در ادعایش دروغ نگوید، هر چند، گاهى نیز در عمل لغزشى پیدا کند و نفس بر وى غالب شود و آن خطا را با سرشکستگى و با خجالت انجام دهد، چنین کسى حد نصاب ایمان را دارد. زیرا حداقل ایمان این است که انسان قلباً معتقد باشد آن چه پیغمبر از طرف خداوند آورده درست است و باید آن را رعایت کرد. اما کسانى نیز هستند که مى گویند خدا هست، قیامت هست، پیغمبر هم از طرف خداست و راست مى گوید؛ ولى وقتى زمان عمل فرا مى رسد، گفته هاى خود را فراموش مى کنند. پیدا است که امتحان براى اینجاست که آیا فرد مدعى حاضر است که ایمان و تصدیق قلبى را در اطاعت عملى خودش به ظهور و بروز برساند؟!
ایمان مطلق یعنى این که هر چه خدا فرموده است، حتى اگر دستور به خودکشى و کشتن فرزندت دهد اطاعت کنى. این همان دستورى بود که به حضرت ابراهیمعلیه السلامداده شد. آیا آن حضرت شکى به دل راه داد؟ آیا ایشان بهانه گیرى کرد؟ آیا حضرت اسماعیل از این فرمان ناخشنود شد و لب به شکایت گشود؟ به محض این که حضرت ابراهیم دستور را براى او بازگو کرد، گفت: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ»5. آنچه براى حد نصاب ایمان، لازم است این است که انسان از صمیم دل باور داشته باشد که دستورات خداوند را باید انجام دهد. هر چند ممکن است زمانى نمازش هم قضا شود ولى اگر کسى در اصل حکمى از احکام خدا شک داشته باشد و آن را نپذیرد، حد نصاب ایمان را ندارد؛ یعنى ایمانش توأم با کفر است «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ»6.
ایمان با نفاق، رابطه معکوس دارند، هر قدر ایمان ضعیف شود نفاق قوى تر مى شود؛ تا جایى که، کسانى نماز مى خوانند، روزه مى گیرند، عبادت مى کنند، جهاد مى روند، اما با مؤمنان واقعى فرق مى کنند؛ آنان منافقینى هستند که ذکر خدا را کم و با کسالت مى گویند. «وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا کُسالى یُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلِیلاً» این دسته از منافقین هنگام اجراى دستورات خداوند بهانه مى گیرند، امروز و فردا مى کنند و زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح مى دهند.
تا این جا مشخص شد که ایمان و کفر مراتبى دارد؛ بعضى واقعاً از اساس، دروغ مى گویند و ادعاى خود را هیچ باور ندارند و بعضى دیگر مقدارى ایمان دارند، ولى در مواردى ضعیف عمل مى کنند. آزمایش خداوند نیز اینجا معنا پیدا مى کند که به وسیله آن، عیار صدق و کذب عیان مى شود.
قرآن کریم با روش تربیت خاص خود مواردى از آزمایش گذشتگان را که موجب شکست آنها شده، براى توجه و عبرت ما نقل مى کند. قدیمی ترین امتحانى که قرآن نقل مى کند، امتحان ابلیس است. ابلیس، آن چنان که امیرالمؤمنینعلیه السلامدر نهج البلاغه مى فرماید «و قد عبد الله ستة آلاف سنة لایدرى أ من سنى الدنیا أمن سنى الآخرة» ابلیس قبل از خلقت حضرت آدمعلیه السلام شش هزار سال خدا را عبادت مى کرد و در پرستش ادعایى داشت. تعبیر امیرالمؤمنین این است که «لایدرى أ من سنى الدنیا أ من سنى الاخرة» ابلیس شش هزار سال خداوند را عبادت مى کرد. تا آن جا که فرشتگان تصور مى کردند ابلیس جزو خودشان است چون باور نمى کردند غیر از فرشته کسى این چنین عبادت کند. خدا براى امتحان ابلیس به او دستور داد تا در مقابل آدم به خاک بیفتد!. ابلیس چه کرد؟ گفت: «لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»9 من کسى نیستم که در مقابل آدمى که از خاک خلقش کردى سجده کنم؛ «أَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ»10 ابلیس شش هزار سال عبادت کرده بود؛ ولى قرآن مى گوید وى ابتدا از کفار بود، «کانَ مِنَ الْکافِرِینَ»
شرط ایمان واقعى این است که مطلق باشد؛ یعنى اگر همان روز اول از ابلیس مى پرسیدند که اگر خدا موجودى از خاک بیافریند، تو بر او سجده مى کنى جواب او منفى بود. ابلیس از اول ایمان مطلق نداشت، ایمانش مشروط بود به اینکه این گونه دستورات در آن نباشد.
ادامه دارد...!!!
پی نوشت ها :
* از بیانات آیت الله العظمی مصباح یزدی - قم ـ حسینیه شهدا – شب نهم محرم 1427
1 عنکبوت، 3
2 منافقون، 1
3 بقره، 14
4 حدید، 19
5 صافات، 102
6 - یوسف، 106
7- نساء، 142
8- نهج البلاغه، ص 287
9 - حجر، 33
10 - بقره، 34
این الطالب بدم المقتول بکربلا ؟!
خدایا ! در ظهور منتقم خون حسین سلام الله علیهما تعجیل فرما